|شاید اگر امروز کمی دیرتر می رسیدم زندگی برام رنگ دیگری داشت...
می خواستم بگم مثل قاصدک می شدم و به جریانی از بی جریانی ها تبدیل می شدم ولی قاصدکو خیلی دوست دارم اصلا نمی تونم حس بدی بهش داشته باشم؛ شاید یک بار تو این دنیا یک رویا رو تجربه کردم و آن زمانی بود که داشتم رقص قاصدکارو تماشا می کردم؛ پس بنابراین اصلا به جز قشنگی های اون، نمی تونم چیزی بگم.

ولی شاید تشابه من به ذره معلقی می شد که در جریان باد گم شده! چرا که دیروز یه جایی خوندم که انسان پس از سه بار چرخش در مسیر جهت رو گم می کنه؛ پس حتما من هم گم می شدم.|


امروز یک شخص به من کمکی کرد که هیچ وقت خودش کمک بزرگش را متوجه نخواهد بود.
امروز متوجه شدم یکی که خیلی دور بوده، بهم خیلی نزدیک شده!